دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

روزهای کودکی

اولین سفر= مشدی دانیال

بالاخره بعد از 6 ماه سرد و طولانی و خسته کننده منو بردن به سفر. اولین سفرم به مشهد بود. یه مسافرت طولانی اما بامزه و خوب. اصولا مسافرت برای ما بچه ها خیلی چیز خوب و سرگرم کننده ایه. من که خوشم اومد و کلی سرم گرم شد. چون مامانی و بابایی ( مامان بزرک و مامان بزرگم) و دایی ها هم بودن. کلا دور و برم شلوغ بود و منم سرم گرم بود. وقتی من می بردن تو حرم امام یه عالمه آدم اونجا بود که نمی دونستم کدومشون رو نگاه کنم. بعضی هاشون بهم لبخند می زدن و منم لباساشون رو می کشیدم. تو بازارها هم همش دلم می خواست تمام چیزای رنگی دور وبرم ور بکشونم و تو دهنم بذارم.. خلاصه حسابی چیزای جدید دیدم و کلی کیف کردم. سر راه رفتن چون با ماشین خودمون رفتیم چند تا شهر دیگه...
30 اسفند 1391

دست دسی

دست دسی بازی جزو بازیهای جدید و مورد علاقه منه. اینو بابام یادم داده و تا می خوام شروع کنم به غر زدن وقتی میگه دست دسی سریع شروع می کنم به دست زدن و لبم به خنده باز می شه. الان دیگه تقریبا تنها می تونم بشینم البته اگه یکی کنارم باشه بهتره و یهو تالاپی نمی افتم زمین! سوپ خوردن رو شروع کردم و از مزه اش خیلی خوشم می آد. عجب چیزایی تو این دنیا واسه خوردن پیدا می شه! عاشق چایی هستم. البته مامان زیاد نمی ذاره بخورم اگه هم بده خیلی کم رنگ و بی مزه است. صبحها وقتی من بیدار می شم مامانم هنوز خوابه. منم با دستم هی تکونش می دم و دستام رو می کشم رو صورتش تا بیدار شه، خوب یعنی چی وقتی من بیدارم کسی بخوابه. همه باید با من از خواب بیدار شن.. ...
29 اسفند 1391
1